آیداآیدا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات آیدا

آیدای چهار ماهه

آیدای من امروز چهارماه و دوروز داره  کارهایی که تازگی انجام میده  -بلند بلند میخنده و با خودش حرف میزنه  -دستاشو برای گرفتن اجسام بالا میاره    فردا واکسن چهار ماهگیشه         ...
14 دی 1392

بدون عنوان

شهریور ۹۲ امروز یکشنبه بابایی سر کاره ومن و تو تنهاییم   امروز ۳۸ هفته تو کاملشده یه کم اذیتم معدم درد میکنه هر لحظه منتظر اومدنت هستم  راستی سیسمونیتو هم اقا دایی خرید و من اونو چیدم کی میشه بیای   ...
14 دی 1392

بدون عنوان

۱۰ اسفند ۹۱ مشکلی برام پیش اومد که نباید چند روزی حرکت میکردم    ۱۸ فروردین ۹۲ هنوز نمیدونم مسافرم دخمله یا پسمل ۲۶فروردین ۹۲ ساعت ۸/۳۰ شب بابایی سر کار به دلم افتاده که مسافرم دخمله ولی باز نمیدونم  بابایی هم برای سونو اومد کلی ذوق میکرد میگفت این دستشه این پاشه و...خیلی دونفری خوشحال شدیم دیدیمت ولی تو هم ناز کردی و خودت رو نشون ندادی که ببینیم دخملی یا پسمل    
14 دی 1392

بدون عنوان

مروز یکشنبه ۸ بهمن ۹۱ مسافرکوچولوی من دوماهه هست   روز سه شنبه ۳ بهمن آتنا دایی بدنیا اومد  وقتی دیدمش قند توی دلم آب شد و گفتم کی میشه بچه من بدنیا بیاد با خودم گفتم وای چقدر باید صبر کنم تا ۱۹ شهریور ۹۲ تاریخی که دکتر بهم داده بود به نظر خیلی زیاد بود
14 دی 1392

بدون عنوان

برای آیدا عزیز مامان این وبلاگو درست کردم که وقتی تونستی بخونی بیای و خاطراتی که با من و بابایی داشتی رو بخونی و بدونی خیلی دوست داریم.  
14 دی 1392

گوشواره های آیدا

سلام مامانی روز سه شنبه تاریخ 10 دی ماه با بابایی رفتیم برات گوشواره خریدیم و دیشب که اول ربیع الاول بود بابایی گوشواره هاتو گوشت کرد  عزیزم مبارکت باشه  در ضمن 9 ابان ماه گوشاتو سوراخ کردیم ...
14 دی 1392