آیداآیدا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات آیدا

زمستان

سلام مامان  امروز تولدمه  هیچکی بهم تبریک نگفت   بیخیال بابایی هم که امتحان داره و سرش به امتحانا بنده وگرنه محال بود یادش بره  راستی دیشب به اولین عروسی بعداز دنیا اومدنت رفتی کلی کیف کرده بودی و میخندیدی قیافت دیدنی بود معلوم بود که چقدر ذوق میکنی  با خودت میخندیدی و به نورای رنگی نگاه میکردی  دیروز سومین برف این سال اومد سالی که تو بدنیا اومدی   دختررم یکی از دوستام پیام دادو تولدم رو تبریک گفت خیلی غافلگیر شدم راستی دیگه میتونی گردنت رو براحتی نگه داری زیر گردنت هم دیگه قرمز نمیشه  فدات شم دیگه داری بزرگ میشی  خبر جدید هم اینکه یه هم بازی داره برات میاد................ ای...
30 دی 1392

بدون عنوان

سلام مامان  امروز 4ماهو 10 روزته  خیلی ناز شدی روز به روز کارای جدید میکنی    فقط هنوز غلت نزدی   چند روزیه جیغای باحالی میزنی فکر کنم از آتنای دایی داود یاد گرفتی  لثه هاتم میخواره فقط دوست داری دستت یا یه چیز دیگه توی دهنت باشه راستی این هم عکسی که امروز ازت گرفتم  ...
23 دی 1392

واکسن چهارماهگی

سلام مامانی امروز واکسن چهارماهگیتو زدیم تنهایی بردمت  اولین بار بود که دونفری تنها رفتیم بیرون  اونجا یه کم گریه کردی ولی الان خداروشکر خوبی و خوابی کاش تب نکنی وزن چهارماه و دوروزت بود 7/800 ماشاا... قد 66 و دور سر 42/5 ...
17 دی 1392

شروع سفر 9ماهه آیدا

آیدا جان میخوام از روزای اولی که خداوند تورو به منو و بابایی داد بگم روزایی که فرشته ها تورو توی دلم هدیه آوردن   روز ۵شنبه۱۳ دی۹۱ بی بی چک گذاشتم و دو خط افتاد باور نمیکردم ۳تا داشتم و هر سه را امتحان کردم و با کمال تعجب ۲خط دیدم اشکم درامد اومدم و به بابایی گفتم هیچ کدوم باورمون نمیشد با سرعت رفتیم آزمایش بدم ولی چون ۵شنبه بود دیر بود و آزماش به شنبه موکول شد جمعه اربعین حسینی قربون امام حسین که واسطه شد و خدا تورو به ماداد شنبه ۱۴ دیماه با بابایی رفتیم و من آزمایش دادم یکشنبه ۱۵ دیماه برای گرفتن جواب آزمایش رفتیم خودم صدای ضربان قلبم رو می شنیدم اضطراب سراسر وجودم رو گرفته بود نمیتونستم قدم هام رو کنترل ک...
17 دی 1392

شوک

سلام مامانی   امروز ۲۸ اردیبهشت ۹۲ عزیزم فهمیدی که چه استرسی امروز به من وارد شد وقتی رفتم پیش ماما ونتونست ضربان قلبت رو پیدا کنه و من رو فرستاد سونو مردم وزنده شدم چقدر باهات حرف زدم گفتم مامانو اذیت نکن فدات شم تکون بخور که جیگرم همون موقع تکون خوردی و منو خوشحال کردی ۸خرداد بالاخره رفتم سونو و فهمیدم که مسافر کوچولوی من دختر خانوم نازه ۱۰۰در۱۰۰ دخمل ۹تیر ماه حرکات دخترم خیلی واضح شده امروز مسافرم ۳۰ هفته داره  ۲ماه دیگه تا رسیدن ۷مرداد ۹۲ مسافرم ۳۵ هفته داره و فردا وارد ماه ۹میشود عزیزم بزرگ شده و کم کم نشستن و بلند شدن برام سخت شده اسمت رو هم انتخاب کردیم به احتمال زیاد آیدا من پیشنهاد دادم بابایی هم قبول ک...
17 دی 1392