آیداآیدا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات آیدا

حرفای جدید آیدا

آیدا خانوم روز به روز داره شیرین تر میشه حرفای زیادی میزنه و خودش رو توی دل من و بابایی جا میکنه  حرفایی مثل  بابا ماما  توتو    امییی یعنی امیر   امه یعنی عمه  خخخار یعنی خیار ابیج   یعنی عویج  ابش یعنی اسب  ماهی  و  حرفای دیگه...  تازگی وسایل رو پشتش پنهان میکنه و میگه کو  نیییییییییی
25 آذر 1393

چشمای خشگل آیدا

سلام  پنجشنبه هفته گذشته یعنی 20 آذر آیدا رو بردیم و چشمش رو میل زدیم  دخترم خیلی اذیت شد و گریه کرد  خودم هم خیلی ناراغحت بودم از خدا خواستم کمک کنه که چشمای دخملم خوب خوب بشه و دیگه اشک نریزه  دختر گلم من فقط سلامتی تورو از خدا و امام حسین میخوام
25 آذر 1393

بدون عنوان

دیروز رفتیم و بالاخره برای میل زدن چشم آیدا نوبت گرفتیم  نوبت شد 20 اذر یعنی پنجشنبه هفته آینده  باید ناشتا باشه  خیلی نگرانم  خدایا توکل برتو خودت کمک کن ...
9 آذر 1393

سرماخوردگی آیدا

سلامممممممممم  اولین باریه که منو آیدا و بابایی هر سه سرماخوردیم و حال سه تاییمون اینطوریه   دخترم خیلی ضعیف و لاغر شده    سه شب مدام توی خواب تب میکرد ...
21 آبان 1393

راه رفتن آیدا خانم

آیدای من چند روزی هست که کامل راه میره و بدون کمک کسی قدم هاش رو برمیداره  هنوز کاملا تعادل نداره و به همین دیلی زود به زود زمین میخوره و با یا علی زودی بلند میشه و  به راه رفتن ادامه میده  حرفای زیادی میزنه مثل داداچی که به امیر محمد میگه  امی همه  بابا  مامان  نه نه  می می اب به  نی نی  و گاگول که به یه فرد خاصی میگه و با دیدنش تکرار میکنه    موش موشی هم میکنه    ...
12 آبان 1393

اولین سفر آیدا به مشهد

سلام و سلام   چند روز پیش یعنی 28 مهر 93 آیدا و مامان و بابایی به همراه هم رفتن مشهد پابوس امام رضا  خیلی خوب بود خیلی  از امام رضا خواستم دختر کوچولو منو ضامن باشه و عاقبت بخیر کنه  دخترم خیلی بهم وابسته شده و به همین دلیل من محدود بودم و باید سریع نماز میخوندم تا آیدا همه شهر و به هم نریخته بود  این هم عکسایی از ایداخانوم در حرم امام رضا     وآیدای من در سن 1سال ویک ماهو 15 روز به پابوس اقا مشرف شد ...
3 آبان 1393

درباره ایدا

سلام  آیدای من امروز یکسال و 16روزشه  دخترم داره کم کم بزرگ و خانوم میشه  چقدر زود یکسال گذشت انگار همین دیروز بود که فهمیدم داری میای و اشک شوق ریختم و نه ماه بعداز اون خدا تورو به من و بابایی داد تا بیشتر و بیشتر از زندگی لذت ببریم و شکر گذار نعمت های خوب ش باشیم الهییییییییییییی شکررررررررر جمعه 14 شهریور قرار شد که جشن جمع و جوری به مناسبت تولد تک گل من آیدا خانوم بگیریم و همه فامیلا رو دعوت کردیم  از قضا امیر محمد خان خاله  انگار دوست داشت که برای تولد آیدا خودش رو برسونه و همون روز امیر محمد دست مامانش رو بند کرد و بدنیا اومد و به همین خاطر  خاله و مامان بزرگ به دلیل تولد امیر محمد نتونستن ...
29 شهريور 1393