آیداآیدا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات آیدا

واکسن چهارماهگی

سلام مامانی امروز واکسن چهارماهگیتو زدیم تنهایی بردمت  اولین بار بود که دونفری تنها رفتیم بیرون  اونجا یه کم گریه کردی ولی الان خداروشکر خوبی و خوابی کاش تب نکنی وزن چهارماه و دوروزت بود 7/800 ماشاا... قد 66 و دور سر 42/5 ...
17 دی 1392

شروع سفر 9ماهه آیدا

آیدا جان میخوام از روزای اولی که خداوند تورو به منو و بابایی داد بگم روزایی که فرشته ها تورو توی دلم هدیه آوردن   روز ۵شنبه۱۳ دی۹۱ بی بی چک گذاشتم و دو خط افتاد باور نمیکردم ۳تا داشتم و هر سه را امتحان کردم و با کمال تعجب ۲خط دیدم اشکم درامد اومدم و به بابایی گفتم هیچ کدوم باورمون نمیشد با سرعت رفتیم آزمایش بدم ولی چون ۵شنبه بود دیر بود و آزماش به شنبه موکول شد جمعه اربعین حسینی قربون امام حسین که واسطه شد و خدا تورو به ماداد شنبه ۱۴ دیماه با بابایی رفتیم و من آزمایش دادم یکشنبه ۱۵ دیماه برای گرفتن جواب آزمایش رفتیم خودم صدای ضربان قلبم رو می شنیدم اضطراب سراسر وجودم رو گرفته بود نمیتونستم قدم هام رو کنترل ک...
17 دی 1392

شوک

سلام مامانی   امروز ۲۸ اردیبهشت ۹۲ عزیزم فهمیدی که چه استرسی امروز به من وارد شد وقتی رفتم پیش ماما ونتونست ضربان قلبت رو پیدا کنه و من رو فرستاد سونو مردم وزنده شدم چقدر باهات حرف زدم گفتم مامانو اذیت نکن فدات شم تکون بخور که جیگرم همون موقع تکون خوردی و منو خوشحال کردی ۸خرداد بالاخره رفتم سونو و فهمیدم که مسافر کوچولوی من دختر خانوم نازه ۱۰۰در۱۰۰ دخمل ۹تیر ماه حرکات دخترم خیلی واضح شده امروز مسافرم ۳۰ هفته داره  ۲ماه دیگه تا رسیدن ۷مرداد ۹۲ مسافرم ۳۵ هفته داره و فردا وارد ماه ۹میشود عزیزم بزرگ شده و کم کم نشستن و بلند شدن برام سخت شده اسمت رو هم انتخاب کردیم به احتمال زیاد آیدا من پیشنهاد دادم بابایی هم قبول ک...
17 دی 1392

آیدای چهار ماهه

آیدای من امروز چهارماه و دوروز داره  کارهایی که تازگی انجام میده  -بلند بلند میخنده و با خودش حرف میزنه  -دستاشو برای گرفتن اجسام بالا میاره    فردا واکسن چهار ماهگیشه         ...
14 دی 1392

بدون عنوان

شهریور ۹۲ امروز یکشنبه بابایی سر کاره ومن و تو تنهاییم   امروز ۳۸ هفته تو کاملشده یه کم اذیتم معدم درد میکنه هر لحظه منتظر اومدنت هستم  راستی سیسمونیتو هم اقا دایی خرید و من اونو چیدم کی میشه بیای   ...
14 دی 1392

بدون عنوان

۱۰ اسفند ۹۱ مشکلی برام پیش اومد که نباید چند روزی حرکت میکردم    ۱۸ فروردین ۹۲ هنوز نمیدونم مسافرم دخمله یا پسمل ۲۶فروردین ۹۲ ساعت ۸/۳۰ شب بابایی سر کار به دلم افتاده که مسافرم دخمله ولی باز نمیدونم  بابایی هم برای سونو اومد کلی ذوق میکرد میگفت این دستشه این پاشه و...خیلی دونفری خوشحال شدیم دیدیمت ولی تو هم ناز کردی و خودت رو نشون ندادی که ببینیم دخملی یا پسمل    
14 دی 1392

بدون عنوان

مروز یکشنبه ۸ بهمن ۹۱ مسافرکوچولوی من دوماهه هست   روز سه شنبه ۳ بهمن آتنا دایی بدنیا اومد  وقتی دیدمش قند توی دلم آب شد و گفتم کی میشه بچه من بدنیا بیاد با خودم گفتم وای چقدر باید صبر کنم تا ۱۹ شهریور ۹۲ تاریخی که دکتر بهم داده بود به نظر خیلی زیاد بود
14 دی 1392

بدون عنوان

برای آیدا عزیز مامان این وبلاگو درست کردم که وقتی تونستی بخونی بیای و خاطراتی که با من و بابایی داشتی رو بخونی و بدونی خیلی دوست داریم.  
14 دی 1392

گوشواره های آیدا

سلام مامانی روز سه شنبه تاریخ 10 دی ماه با بابایی رفتیم برات گوشواره خریدیم و دیشب که اول ربیع الاول بود بابایی گوشواره هاتو گوشت کرد  عزیزم مبارکت باشه  در ضمن 9 ابان ماه گوشاتو سوراخ کردیم ...
14 دی 1392